فقط همین امروز!

بسم الرب الحی


أَیْنَ الْحَسَنُ أَیْنَ الْحُسَیْنُ؟ أَیْنَ أَبْناءُ الْحُسَیْنِ؟

کجاست حسن بن على؟ کجاست حسین بن على؟ کجایند فرزندان حسین بن علی؟

.

.

.

.فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ، وَ سُبِىَ مَنْ سُبِىَ، وَ أُقْصِىَ مَنْ أُقْصِىَ

گروهى کشته و جمعى اسیر و فرقه­اى هم دور از وطن خود شدند

==========================================

أَیْنَ بَقِیَّةُ اللَّهِ الَّتى لا تَخْلُوا مِنَ الْعِتْرَةِ الْهادِیَةِ؟

کجاست حضرت بقیة اللَّه که عالم خالى از عترت هادى امت نخواهد بود؟

.

.

.

نیا نیا گل نرگس فدا شوی مولا
برای عصر عجیبی که خواستار تو نیست

نیا نیا گل نرگس به مادرت زهرا
کسی برای شهادت به کربلا ی تو نیست


------------------------------------------------------------------------

 حداقل همین امروز رو به خاطر اماممان گناه نکنیم 

شاید بناست محترم شویم

 

بسم الله الغفور الرحیم

 

فرزندم با قرآن این بزرگ کتاب معرفت آشنا شو، اگرچه با قرائت آن باشد

و راهی از آن به سوی محبوب باز کن و تصور نکن که قرائت بدون معرفت اثری ندارد

 که این وسوسه شیطان است، آخر، این کتاب از طرف محبوب است برای تو و برای همه کس

و نامه محبوب، محبوب است اگر چه عاشق و محب مفاد آن را نداند و با این انگیزه

حب محبوب که کمال مطلوب است به سراغت آید و شاید دستت گیرد .‬‏

    ‫قرآن از دیدگاه امام خمینی، ص ۱۰۵

--------------------------------------------------------------------

 

شاید بناست در مهمانی محترم شویم تا خود را کمی مَحرم احساس کنیم

و معاصی را بر خود حرام سازیم و مانند حاجیان که در بدو ورود به خانه خدا احرام می بندند مُحرم

 گردیم و از وصال خوبان محروم نمانیم. شاید می خواهند به ما بگویند که ما هم می توانیم محرم اسرار

 باشیم و مقرب دربار ربوبی گردیم. چون بسیاری از اوقات ما چون خود را آدم حساب نمی کنیم،هر

غلطی را مرتکب میشویم و چون خود را ناتوان می دانیم هیچ اقدامی نمیکنیم.

    کتاب شهر خدا (علیرضا پناهیان)

--------------------------------------------------------------------

ر م ض ا ن المبارک ، مبارک

برای هم دعا کنیم .... التماس دعا

تقدیم به بچه‌هایی که او را ندیده‌اند…

 .:: بسم رب الشهدا و الصدیقین ::.

اولا: عذر خواهی بابت این همه تاخیر در آپ !

دوما: همون عذر خواهی بازم + این مطلب چون خیلی جالب بود و در سایت مطالبه کار شده بود ، ما از مطلب اصلی خودمون که ماه ها! روش زحمت کشیدیم گذشتیم!  
گفتیم کمکی به بچه های سایت مطالبه در نشر مطلبشان کنیم ....       

سوما: امام با بندگان خدا خوب بود ...چه آسان خوبی می کرد.... نباید خیلی سخت باشد .... بخوانید




۱- هشت نُه سالش که بود، بهترین پرش را داشت. توی مسابقه‌ی دو هم همیشه اول بود. از بازیگوشی‌هاش، دو سه تا شکستگی توی دست و پا یادگاری داشت و ده دوازده تا توی سر و پیشانی.

------------------------------------------------------------------------------------------------------
۲- با داداش خوشنویسی کار می‌کرد.

آن قدر خطشان شبیه هم شده بود که وقتی نصف کاغذ را روح‌الله می‌نوشت و نصفی را مرتضی، هیچ‌کس نمی‌فهمید این، دو تا خط است

------------------------------------------------------------------------------------------------------
۳- دراویش آمده بودند توی حجره‌های فیضیه‌ و جا خوش کرده بودند. هیچ‌کس هم حریفشان نبود.
یک بار روح‌الله با یکی از دراویش جر و بحثی کرد و یک سیلی آبدار گذاشت در ِ گوشش.

حالا دیگر حریفشان می‌شدند. بیرونشان هم کردند.

امام روح الله الموسوی الخمینی
------------------------------------------------------------------------------------------------------
۴- کسی را نپسندیده بود. الّا دختر آقای ثقفی، که او هم رضایت نمی‌داد.

با صحبت‌های زیاد و چند بار خواب دیدن، بالأخره حاضر شد با آقا روح‌الله ازدواج کند. عقد را در حرم حضرت عبدالعظیم خواندند و ماه مبارک یک عروسی ساده گرفتند. همان اول به خانم گفت:
- هر کاری می‌خواهی بکن، فقط گناه نکن.

یک خانه اجاره کردند و جهاز خانم را آوردند. تنها چیزهایی که آقا روح‌الله به اثاثیه اضافه کرد، یک گلیم بود، یک دست رختخواب، یک چراغ خوراک‌پزی، یک قابلمه‌ی کوچک، یک قوری با استکان و نعلبکی.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
۵- زمستان بود. داشتیم با هم می‌رفتیم درس عرفان آیت‌الله شاه‌آبادی. سر راه، زنی نشسته بود لب رودخانه. داشت لباس و کهنه می‌شست. یخ‌ها را می‌شکست، لباس‌ها را می‌شست، دستش را با دمای بدنش گرم می‌کرد و باز… آقا روح‌الله ایستاد.
لباس‌ها را دو نفری شستند. آدرس‌اش را هم گرفت. بعد هم گفت:
- از این به بعد بیایید منزل ما. می‌گویم آب را برایتان گرم کنند.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
۶- بستری شده بودم. به خاطر حصبه، آن هم وسط زمستان. اساتیدم یک نفر را هم نفرستادند که ببینند چرا توی درس‌ها شرکت نمی کنم. فقط او بود که هر صبح و هر شب می‌آمد عیادت.
شبی که حالم خیلی خراب شد، پای پیاده راه افتاد و توی آن زمستان سرد، رفت دنبال طبیب. طبیب که آمد، حالم که بهتر شد، راهی‌ام کرد بیمارستان.
------------------------------------------------------------------------------------------------------

۷- آقای بروجردی بی‌مشورت آقا روح‌الله موضع نمی‌گرفت. وقتی هم می‌خواست پیش شاه نماینده بفرستد، او را می فرستاد.

آقا روح‌الله از پیش شاه برگشته بود و داشت گزارش می‌داد:
- نمی‌خواهم از خودم تعریف کنم ولی ابهت من شاه را گرفته بود و بر حرف‌هایش مسلط نبود.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
۸- یک رمضان که رفته بود محلات، علمای شهر دعوتش کردند بیاید مسجد جامع، نماز اقامه کند؛ اما قبول نکرد:
- آنجا کسی هست که اقامه‌ی جماعت کند.

می‌گفت باید به اینجا رونق داد. یک مسجد دورافتاده و متروک بود که یک اتاق گلی کوچک بیشتر نداشت. نمازش را اینجا می‌خواند.
------------------------------------------------------------------------------------------------------

۹- شب را تقسیم کرده بودند. دو ساعت آقا می‌خوابید و خانم حواسش به بچه‌ها بود، دو ساعت خانم می‌خوابید و آقا بچه‌داری می‌کرد. روزها هم بعد درس، یک ساعت مخصوص بازی با بچه‌ها بود.

------------------------------------------------------------------------------------------------------
امام روح الله الموسوی الخمینی

۱۰- بازاریان تهران آمده بودند پیش آیت‌الله بروجردی که پیشنماز می‌خواهیم. او هم آقا روح‌الله را معرفی کرده بود؛ اما کی می توانست آقا روح‌الله را راضی کند؟ از آن ها اصرار و از او انکار که:
- من می خواهم طلبه باشم، درس بخوانم و درس بدهم.

آقای بروجردی که فوت کرد، همه‌ی علما و مراجع برایش مجلس فاتحه گرفتند جز آقا روح‌الله. آخر، فاتحه گرفتن هم مثل پیشنمازی در جاهای مهم، مقدمه‌ی مرجعیت حساب می‌شد. می‌گفت:
- نه مجلس فاتحه می‌گذارم، نه در فاتحه‌شان شرکت می‌کنم.

با این که خیلی‌ها رساله شان را مجانی پخش می‌کردند، هرکس رساله‌ی آقا روح‌الله را چاپ می‌کرد باید تا تومان آخرش را از جیب خودش می‌داد. آقا روح‌الله نه رساله‌ می داد، نه عکس چاپ می‌کرد، نه…
------------------------------------------------------------------------------------------------------
۱۱- علیه لایحه‌ی انجمن‌های ایالتی و ولایتی که بیانیه داد، بعضی علما ‌گفتند: «شاه شیعه است، مگر با شاه شیعه می شود مبارزه کرد؟»
وقتی گفت در اعتراض به جنایات شاه، نیمه شعبان را جشن نگیریم، می‌گفتند: «چراغانی نیمه شعبان را به خاطر مبارزه تعطیل کنیم؟!»
یک عده مقدس‌نما هم سر این دعوا می‌کردند که او انگلیسی است یا آمریکایی؟! بعضی ها هم می‌گفتند تارک‌الصلوه است، روزه هم نمی‌گیرد؛ اما زردچوبه می‌مالد به صورتش که بگوید روزه‌ام! بعضی ها هم می گفتند این عمامه‌اش کوچک است و در حد مرجعیت نیست. این جور حرف ها را که می‌شنید، می‌گفت:
- به آقایان بگویید من هنوز مشرک نشده‌ام.
------------------------------------------------------------------------------------------------------

۱۲- اول تبعید که رفت ترکیه، بردنش توی یک منطقه که زهر چشم بگیرند و بترسانندش.
- اینجا قبر چهل نفر از علمای ترکیه است که با حکومت مخالفت کردند و کشته شدند.
گفت:
- عجب! ای کاش ما هم چنین چیزی داشتیم تا این جور از علمای ترکیه عقب نباشیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
۱۳- با آن تابستان‌های گرم نجف، حاضر نشد کولر هم بخرند. یک کولر توی حیاط بود برای جلسات عمومی شبانه که آن هم پوشال نداشت. پره‌اش می‌چرخید و باد گرم را می‌زد توی صورت‌ها. بزرگان نجف یک خانه هم در کوفه داشتند؛ اما آقا همان خانه‌ی کوچک نجف را داشت و تمام.
با آن هوای گرم و خشک و با آن سن آقا، هرچه اصرار می‌کردند که تابستان‌ها برود کوفه که خنک‌تر است، قبول نمی‌کرد. یک بار یکی از دوستانش کلی مقدمه چینی کرد و از مریض‌هایی که توی کوفه خوب شده بودند گفت و این که هوای نجف، زهری است که پادزهرش هوای کوفه است و… آقا یک لبخند تحویل داد که:
- من چطور بروم کوفه خوش بگذرانم وقتی بچه‌های مسلمان توی ایران گرفتار سیاه‌چال‌ها و شکنجه‌ها هستند؟
------------------------------------------------------------------------------------------------------

۱۴- مصطفی را که کشتند، خانواده‌ی آقا می‌خواستند از بیت آقا تماس بگیرند تهران.
آقا نگذاشت.
- تلفن اینجا از بیت‌المال است و کار شما شخصی است.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
۱۵- سعدون شاکر، رئیس سازمان امنیت عراق آمده بود به خط و نشان ‌کشیدن:
- حضرتعالی در صورتی می‌توانید در عراق به زندگی عادی خود ادامه دهید که از کارهای سیاسی که روابط ما با ایران را تیره می‌کند، خودداری کنید. در صورت ادامه‌ی کارهای سیاسی باید عراق را ترک کنید.
آقا اشاره‌ای کرد به زیلوی اتاق:
- هر جا بروم، اگر این فرش را پهن کنم، همان جا می‌شود منزل من. من از آن روحانیانی نیستم که به خاطر علاقه به زیارت از مبارزه دست بکشم.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
۱۶- مایک والاس، گزارشگر تلویزیون آمریکا در برنامه‌ی کانال چهار تلویزیون آمریکا از خاطرات دوران خبرنگاری‌اش می‌گوید:

- او باهوش‌ترین سیاستمداری است که من دیده‌ام. نفوذ خاصی روی مصاحبه‌گران داشت و به جای این که من از ایشان سؤالاتی بکنم، او مرا اداره می‌کرد. من هیچ مطلب تازه‌ای غیر از آن چه خود آیت‌الله می‌خواست بگوید، نتوانستم از او بیرون بکشم… زندگی بسیار ساده‌ی رهبر انقلاب اسلامی، او را از همه‌ی رهبران دیگر دنیا متمایز می‌کرد… او مرا و همه‌ی رجال دیگر دنیا را که به حضور می پذیرفت، روی فرش ساده‌ می‌نشانید و ما مجبور بودیم کفش‌های خود را دم در از پادرآوریم و از همان اول کار بفهمیم با مردی متفاوت سر و کار داریم.

------------------------------------------------------------------------------------------------------
۱۷- در نوفل لوشاتو فرصت خوبی بود برای روشنگری بیشتر. نه فقط برای رسانه‌های جهانی. می‌دیدی پنج شش تا دختر و پسر جوان نشسته‌اند دورش و او دارد برایشان حرف می‌زند.
------------------------------------------------------------------------------------------------------

۱۸- خبرنگاران خارجی می‌پرسیدند:
- سیب‌زمینی و تخم مرغ برای شما غذای مقدسی است؟
- شما تخم مرغ را سمبل چیزی می‌دانید؟!
از بس که غذای بیت امام تکراری بود؛ تخم مرغ پخته با سیب‌زمینی یا اشکنه.
------------------------------------------------------------------------------------------------------

۱۹- از خوشحالی بال درآورده بودیم. باید خبر را می رساندیم به آقا.
- من می روم.
خوشحال و خندان رفتم پیش آقا و صدایم را از حنجره ام ریختم بیرون:
- آقا، شاه رفته. رادیو خبرش را پخش کرده.
آقا گفت:
- خب، دیگه چی شده؟
------------------------------------------------------------------------------------------------------
۲۰- از پاریس پیغام دادیم که محل اقامت امام اولاً شمال شهر نباشد، ثانیاً در اماکن خصوصی نباشد و ثالثاً جای پر زرق و برقی هم نباشد.
از تهران هم زنگ زدند که ستاد استقبال، برنامه‌ها را چیده؛ فرودگاه مهرآباد فرش می‌شود، شهر چراغانی می‌شود، آقا را با هلی‌کوپتر به بهشت زهرا می‌بریم و…
به امام که گفتم، گفت:
- به آقایان بگو مگر کوروش را می‌خواهند وارد ایران کنند؟ یک طلبه از ایران خارج شده، همان هم می خواهد برگردد…
------------------------------------------------------------------------------------------------------
۲۱- توی سالهای مبارزه، خیلی ها می‌گفتند خانم‌ها بهتر است در راهپیمایی‌ها شرکت نکنند تا خطر تهدیدشان نکند؛ اما امام با جدیت می‌گفت:
- هیچ کس حق ندارد حرفی از جدا کردن خانم‌ها از حرکت‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بزند.
بعد انقلاب هم خیلی‌ها می‌خواستند زن‌ها را از شرکت در انتخابات محروم کنند. شورای نگهبان هم می‌گفت زن‌ها نماینده‌ی مجلس نشوند. امام از طریق نماینده‌شان پیغام داد:
- اگر زن‌ها را از دخالت در انتخابات منع کنند، من برخورد می‌کنم و موضع می‌گیرم.
------------------------------------------------------------------------------------------------------

۲۲- کلاً دو تا پیراهن داشت و دو تا شلوار. جوراب‌هایش را هم خودش تکه می‌انداخت؛ اما همیشه معطر بود و تمیز. لباسش را یک روز در میان عوض می‌کرد و می‌شست؛ البته اگر کوپن پودر رختشویی کفاف می‌داد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------

۲۳ – آن شب ملی‌گراها می‌خواستند کودتا کنند. رفتیم پیش امام:
- احتمال دارد اینجا را با هواپیما بمباران کنند. بهتر است شما تشریف ببرید جای دیگری.
گفت:
- من که نمی‌ترسم. اگر شما می‌ترسید بروید توی پناهگاه. من اینجا سر جایم محکم ایستاده‌ام.
------------------------------------------------------------------------------------------------------

امام روح الله الموسوی الخمینی

۲۴- بچه‌ام تازه به دنیا آمده بود. بردمش پیش امام.
بچه را گرفت.
- دختر است یا پسر؟
- دختر است.

گرفتش توی آغوشش، پیشانی‌اش را بوسید و گفت:



- دختر خیلی خوب استدختر خیلی خوب استدختر خیلی خوب است.

اسمش را پرسید.

- هنوز اسم نگذاشته‌ایم، گذاشته‌ایم شما انتخاب کنید.

- فاطمه خیلی خوب استفاطمه خیلی خوب استفاطمه خیلی خوب است.


------------------------------------------------------------------------------------------------------
۲۵- یکی از نوه‌های امام توی مشهد به طرفداری از بنی‌صدر و علیه شهید رجایی سخنرانی کرد و ملت را به هم ریخت. وسط شلوغی هم دست به اسلحه برد.
خبر که به امام رسید به دامادش، آقای اشراقی، گفت: پیغام دهید نامبرده تحت‌الحفظ به تهران اعزام شود. اگر خواست تیراندازی کند، مهلت ندهند و بلافاصله به او شلیک کنند و از پای درش آورند.
آقای اشراقی رفت و برگشت.
- پیام را رساندید؟
- بله.
- گفتید اگر خواست تیراندازی کند، مهلتش ندهند؟
- … نه.
- برگردید عین پیام را برسانید.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
۲۶- می خواند و گریه می کرد. کودکی نامه نوشته بود که:
- اماما! چون تو خدا را دوست داری، من هم تو را دوست دارم. چون تو با خدا رابطه داری، ما هم با تو رابطه داریم.
… می‌خواند و گریه می‌کرد و می گفت:
- کاش من با خدا رابطه داشتم تا اینها راست باشد.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
۲۷- همه جمع بودیم. علی کوچولو گفت:
- من می‌شوم امام، مادر سخنرانی کند، آقا هم بشوند مردم.
من سخنرانی‌ام را کردم و علی به آقا اشاره کرد که شعار بده. آقا شعار داد. علی گفت:
- نه، نه. مردم که نشسته شعار نمی‌دهند. بلند شو.
بلند شد و شعار داد:
- الله اکبر، الله اکبر…
------------------------------------------------------------------------------------------------------
۲۸- می‌گفت:
- این همه بولتن‌های خبری که نهادها و سازمان‌ها منتشر می‌کنند، تکراری‌اند. دلیلی ندارد این اسراف صورت بگیرد. جلسه‌ای با مسئولان نهادها بگیرید و جلوی این اسراف را بگیرید.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
۲۹- دو سه سال آخر به این گذشت که بگوید به خاطر اجرای اسلام ناب، برای تحقق عدالت، هر کاری که لازم شد باید کرد. قائم مقام رهبری را برای همین گذاشت کنار و گفت که دلش پر خون است. قطعنامه را پذیرفت و گفت جام زهر را نوشیده.
چند بار هم بعضی از احکام اولیه‌ی دینی را با حکم حکومتی‌اش لغو کرده بود. یک بار که جواب اشکالات یکی از شاگردانش را سر همین ماجرا می‌داد، برایش نوشت:
- باید سعی کنیم تا حصارهای جهل وخرافه را شکسته تا به سرچشمه‌ی زلال اسلام ناب محمدی (ص) برسیم. امروز غریب‌ترین چیزها در دنیا همین اسلام است و نجات آن قربانی می‌خواهد و دعا کنید من نیز یکی از قربانی‌های آن گردم.
------------------------------------------------------------------------------------------------------

۳۰- موقع غسل و تدفین، حتی یک کفن هم از خودش نداشت. باقیمانده‌ی پول‌‌هاش به اندازه‌ی خرج دو سه روز پذیرایی در دفتر و بیت هم نشد. اثاثیه‌ی خانه‌ مال خانم بود و خانه هم اجاره‌ای بود. فقط چند میلیونی دل داغدار به جا گذاشته بود و چند میلیارد بچه‌هایی که او را ندیده بودند.

موج وبلاگی "جانم فدای حضرت هادی (ع)"

بسم الله الرحمن الرحیم

چندیست در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی نظیر فیس بوک و گودر بعضی با اهداف مشخص و با لحن تمسخر و استهزا در مورد ائمه اطهار مطالبی را به اشتراک می گذارند که آخرینش در مورد امام هادی (ع) بوده است ، من وقتی شروع به خوندن این متن کثیف از یک نویسنده ی کثیف گرفتم باورم نمی آمد که اینجا ایران است و این آدم ایرانی و مسلمان به اصطلاح! بر آن شدیم که در تائید این بیانیه ما هم شریک باشیم و با نشر زندگی و احادیث امام هادی (ع) تو دهنی محکمی بر دهان همه ی منافقین و نفوذی ها بزنیم ، هر کدام از دوستان که می خواهند در این طرح شریک باشند بیانیه مذکور را خوانده و اسم وبلاگشان را در کامنت ها اضافه کنند و آستین ها را برای شناساندن اماممان بالا زنند ....

خدایا اگر این هتاکان قابل هدایتند هدایت کن وگرنه زمین را از وجود نحسشان پاک فرما... بلند بگو آمـــــــــــــــــین

و اما داستانی از امام هادی(ع) که نکته ای عمیق دارد و غفلت از آن گریبان گیر خیلی از ماست از جمله نویسنده!

«بُرَیحه عباسی، که از سوی خلیفه به امامت جماعت مکه و مدینه منصوب شده بود، از امام هادی علیه‏السلام نزد متوکل، بدگویی کرد و برایش نوشت: اگر نیاز به مکه و مدینه داری، علی بن محمد را از این دو شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوی خود خوانده و گروه زیادی از او پیروی کرده‏اند.
بر اثر بدگویی‏های پی در پی بریحه، متوکل، امام علیه‏السلام را از مدینه به سامرا تبعید کرد. در مسیر انتقال حضرت به سامرا، بریحه نیز ایشان را همراهی کرد و با گستاخی تمام، به امام گفت: تو خود می‏دانی که عامل تبعید تو من بودم، اکنون اگر نزد متوکل از من شکایت کنی، به اموالت در مدینه آسیب رسانده و دوست‏دارانت را می‏کشم…. امام نگاهی به او کرد و فرمود:  نزدیک‏ترین راه برای شکایت از تو این بود که شب گذشته شکایتت را نزد خدا بردم و چنین شکایتی را نزد غیر او از بندگانش نخواهم برد. بریحه با شنیدن این سخن به وحشت افتاد و با التماس و زاری، از امام تقاضای بخشش کرد. امام علیه‏السلام با وجود رنج‏هایی که به سبب بدگویی‏های او متحمل می‏شد، از او گذشتند و وی را بخشیدند.»

 

کاش به الله اکبر هایی که چندین بار در نماز میگوییم معتقد باشیم و بفهمیم که هیچ کس بالاتر از خدا نیست و اگر او نخواهد تو خود را به زمین و زمان هم بزنی فرقی نخواهد کرد ...

 به جای اینکه دست نیاز به سوی او دراز کنیم متوسل به بندگانش میشویم آیا این نمونه ای از شرک به خدا - همان که نابخشودنی خوانده اش در قرآن - نیست؟

 

خداوند در سوره مائده آیه 11 می فرماید:«یا ایها الذین آمنوا اذکروا نعمت الله علیکم اذهم قوم ان یبسطوا الیکم ایدیهم فکف ایدیهم عنکم و اتقوا الله و علی الله فلیتوکل المومنون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، نعمتی را که خداوند به شما بخشید به یاد آورید، آن زمان که جمعی از دشمنان قصد داشتند دست به سوی شما دراز کنند - و شما را از میان بردارند - اما خدا دست آنان را از شما بازداشت از خدا بپرهیزید و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند.»

از غیر او ببر و فقط از او بخواه ، امتحان کن!  

تقدیم به حماسه برادران بحرینی ام

شعری از حمید رضا برقعی در وصف حماسه مسلمانان قهرمان بحرین به امید فرج و پیروزیشان :

جنگجویی خسته ام بعد از نبردی نابرابر

پیش رویش پشته ای از کشتهء همسنگرانش

 تقدیم به حماسه برادران بحرینی ام

باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است

مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است

بحر آرام دگر باره خروشان شده است

ساحل خفته پر از لولو مرجان شده است

دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است

لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است

با شماییم شمایی که فقط شیطانی است

(دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی است)

با شماییم که خود را خبری می دانید

و زمین را همه ارث پدری می دانید

با شماییم که در آتش خود دود شدید

فخر کردید که هم کاسهء نمرود شدید

گرد باد آتش صحراست بترسید از آن

آه این طایفه گیراست بترسید از آن

هان! بترسید که دریا به خروش آمده است

خون این طایفه این بار به جوش آمده است

صبر این طایفه وقتی که به سر می آید

دیگر از خرد و کلان معجزه بر می آید

سنگ این قوم که سجیل شود می فهمید

آسمان غرق ابابیل شود می فهمید

پاسخت می دهد این طایفه با خون اینک

ذولفقاری زنیام آمده بیرون اینک

هان!بخوانید که خاقانی از این خط گفته است

شعر ایوان مدائن به نصیحت گفته است

هان بترسید که این لشکر بسم الله است

هان بترسید که طوفان طبس در راه است

 

 

یا محمد(ص)! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم

روز خوش بی تو ندیدیم به عالم چه کنیم

پاسخ آینه ها بی تو دمادم سنگ است

یا محمد(ص)! دل این قوم برایت تنگ است

 

بانگ هیهات حسینی است رسیده از راه

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

بابا هامون به این نظام رای دادن به ما چه!! رفراندوم دوباره !!

 

 

آیا این  احتمال وجود ندارد که در صورت برگزاری انتخابات مجدد مردم به جمهوری اسلامی رای ندهند؟

قبل از پرداختن به پاسخ، توضیحی درباره ی احتمال ضروری است:

احتمال به معنای عام امری است که در هر جا راه دارد.مثلا در اتاقی که شما به استراحت پرداخته اید، احتمال هست سقف آن فرو ریزد، یا اگر برای اصلاح سر و صورت به آرایشگر مراجعه می کنید،احتمال دارد آرایشگر دچار جنون شده، به جای اینکه موهای زیر گلوی شما را اصلاح کند، رگ گردنتان را قطع نماید! نمی توان گفت این احتمالات وجود ندارند، ولی این احتمالات بسیار ضعیف است. شکی نیست هیچ عاقلی به چنین احتمالاتی وقعی نمی نهد و آنها را سفیهانه و غیر عاقلانه می شمارد.

گاهی یک احتمال ، قراین و شواهدی دال بر صحت دارد. این گونه احتمالات را عقلایی یا احتمال به معنای خاص می نامیم . خردمندان به چنین احتمالاتی ترتیب اثر می دهند و آنها را در زندگی بعید نمی دانند. مثلا اگر کسی در سقف اتاق شکافهایی مشاهده کند، احتمال عقلایی می دهد سقف فرو ریزد ، از این رو به بنا مراجعه می کند، تا آن را تعمیر کند.

با توجه به این توضیح ، می توان به این سوال پاسخ داد:

احتمالی که در سوال مطرح شده، احتمال عقلایی نیست بلکه احتمال به معنای عام است، پس جواب دادن به این احتمال لزومی ندارد.

ممکن است کسی پافشاری کند و بگوید : در مسائلی مانند تعیین نوع حکومت ، هر چند احتمال ضعیفی وجود داشته باشد لکن چون محتمل بسیار اهمیت دارد باید به آن ترتیب اثر داد ولی خواهیم گفت:

این احتمال در مورد هر نظام و حکومتی وجود دارد.فرض کنید کسی بگوید :

اگر در آمریکا انتخابات برگزار شود، مردم نظام در حزبی کنونی را نمی پذیرند، پس باید رفراندوم برگزار شود.آیا فقط با این احتمال می توان می توان انتخابات مجدد برگزار کرد؟

آیا تا کنون کشوری با هر شکل از حکومت – انتخاباتی به صرف احتمال و ادعا انجام شده است تا نظام جمهوری اسلامی هم چنین کند؟! توضیح آنکه :

اگر مردم با انتخابات آزاد نماینده ای را انتخاب کند و پس از گذشت زمانی اندک احتمال داده شود رای دهندگان از نظر خویش برگشته اند ، باید تقاضای تجدید انتخابات بشود؟!

همین احتمال در مورد انتخابات ریاست جمهوری ، اعضای شورای شهر ، شهرداران و مسولان دیگری که در نظامهای مختلف از طریق انتخابات برگزیده می شوند، نیز مطرح می شود. اگر در انتخابات به صرف احتمال تغییر نظر و رای مردم-که در هیچ زمان منتفی نیست-  انتخابات مجدد برگزار گردد، کار دولتها و حکومتها فقط برگزاری انتخابات می شود! آیا چنین امری در دنیا پذیرفته است؟!

برگرفته از کتاب پرسشها و پاسخ ها - استاد محمد تقی مصباح یزدی 

 

ما کجا و شما کجا؟

                        

بسم الله الرحمن الرحیم

می گویند:روزی امام صادق (ع) به یکی از یارانشان فرمودند"اگر فردی در حضور تو به پدرم علی(ع) ناروایی بگوید چه می کنی؟او گفت:گردنش را میزنم.امام صادق(ع) فرمودند:اما من اگر پشت ستونی باشم و فردی درآن طرف ستون به پدرم علی(ع) ناروایی بگوید من به آن سوی ستون میروم،به او سلام می کنم و با او دست میدهم شاید بتوانم مهر علی(ع) را در دل او دوباره زنده کنم.

شیر را بچه همی ماند به او       تو به پیغمبر چه میمانی؟ بگو!

*****************************************************************

البته ائمه جاذبه و دافعه داشته اند.جاذبه برای افرادی که امید به نجات آنها هست و دافعه برای دشمنانی که دیگر هیچ امیدی به هدایتشان نیست.

دیدار غیر منتظره با رهبر انقلاب در هواپیما!

به گزارش خبرگزاري فارس محمدرضا سرشار در سايت شخصي خود خاطره‌اي از ديدار رضا ميركريمي- نويسنده و كارگردان سينما - با رهبر انقلاب را نقل كرده است:

حدود دو سال پيش، در سفري به مشهد، با آقاي رضا ميركريمي - نويسنده و كارگردان سينما - همراه شديم. در راه، صحبت از ساده زيستي رهبر انقلاب - حضرت آيت‌الله خامنه‌اي - شد. آقاي ميركريمي خاطره‌اي از رهبر معظم انقلاب تعريف كرد كه بسيار جالب و روشنگر بود. به نظرم رسيد بيان آن، براي ديگران نيز بتواند روشنگر برخي مطالب باشد.

آقاي ميركريمي مي‌گفت(نقل به مضمون):

"هر وقت در جريان كار و زندگي زياد به من فشار [رواني ] وارد مي‌آيد، در هر مرحله‌اي كه باشم، همه چيز را رها مي‌كنم و - گاهي از همان سر كار - تلفني به خانه مي‌زنم و يك راست به فرودگاه مي‌روم. همان جا بليطي تهيه مي‌كنم و عازم مشهد مي‌شوم. آنجا زيارتي[و درد دلي] با امام رضا (ع) مي‌كنم و آرام مي‌شوم، و برمي‌گردم.

يك بار - در يكي از همين سفرها - توي هواپيما نشسته بودم و در خودم بودم كه ديدم در قسمت جلو هواپيما انگار وضعيت متفاوتي است. به اين معني كه، كساني را مي‌ديدم كه از جاهاي مختلف هواپيما، يكي يكي به قسمت جلو مي‌رفتند. آنجا كنار يكي از صندلي‌ها مي‌نشستند. با شخصي كه روي آن صندلي نشسته بود چيزهايي مي‌گفتند و مي‌شنيدند. بعد، خوشحال و راضي برمي‌گشتند و سر جايشان مي‌نشستند.

كنجكاو شدم بدانم قضيه چيست. از يكي از كساني كه از آنجا برمي‌گشت، موضوع را پرسيدم. گفت: كسي كه آنجا نشسته، مقام معظم رهبري است.

هم بسيار تعجب كردم و هم خوشحال شدم. به قسمت جلو هواپيما رفتم و از فردي كه معلوم بود محافظ است پرسيدم: مي‌شود رفت، با آقا صحبت كرد؟

گفت: بله. قدري صبر كن تا كسي كه پهلوي آقاست، صحبتش تمام شود.

از فرصت استفاده كردم و پرسيدم: چرا آقا با پرواز عمومي به مشهد مي‌روند؟!

گفت: آقا فقط سفرهاي رسمي دولتي را با پرواز اختصاصي مي‌روند. سفرهاي شخصي [كه عمدتا هم سفر زيارتي به مشهد است ] را مثل همه مردم، با پروازهاي عمومي مي‌روند.

پرسيدم: يعني مي‌روند برايشان بليط هم مي‌خرند؟!

گفت: بله. مثل همه مسافرهاي معمولي، برايشان بليط مي‌خرند. بدون اطلاع يا تشريفات خاص، مي‌آيند سوار هواپيما مي‌شوند و راهي مي شوند. تازه توي هواپيماست كه خدمه پرواز و مسافران، متوجه حضور ايشان مي‌شوند.
صبر كردم تا صحبت نفر قبلي تمام شد. جلو رفتم. خودم را معرفي كردم و .... "

با خود گفتم: از كسي كه عمري را به سادگي و با حداقل امكانات مادي زيسته و اكنون رهبري انقلابي‌ترين نظام‌هاي سياسي - و البته مذهبي - جهان را بر عهده دارد، جز اين همه ملاحظه و دقت در استفاده از بيت‌المال و قائل شدن مرز و تفاوت بين كار شخصي و كار حكومتي نيز انتظار نمي‌رود. كاش ديگر مسئولان نظام، خاصه آنان كه اين لباس مقدس را - كه در حقيقت لباس رسول اكرم (ص) است - بر تن دارند هم، لااقل نصف ايشان، در رعايت مسائل مالي و امكانات بيت‌المال، خدا را در نظر مي‌گرفتند و تقوا مي‌ورزيدند.

منبع:سایت مطالبه

امام خمینی و عشق به ولایت

 

از پشت بام زیارت میکردند

امام همان گونه که در سیاست در حد اعلاء، مهارت داشتند و متخصص بودند از توجه به مسایل عبادی غافل نبودند. امام از روزی که وارد نجف اشرف شدن تا روزی که از نجف مهاجرت کردند هر شب 3 ساعت که از شب (مغرب )می رفت، در زمستان و تابستان ، هوای سرد و گرم ، ایشان در حرم حضرت علی (ع) بودند و حرمشان ترک نمی شد. حتییک وقت به دنبال کودتایی که در عراق رخ داد و حکومت نظامی اعلام شده بود ، مرحوم حاج آقا مصطفی می گفتند یکدفعه دیدیم آقا توی اتاق نیستند. گفتیم نکند رفته باشند حرم.همه جا را گشتیم ، تا اینکه دیدیم امام رفته اند بالای پشت بام و در جایی ایستاده اند که گنبد مرقد حضرت علی (ع) پیدا باشد و دارند به طرف حرم زیارت نامه میخوانند.

حجت الاسلام و المسلمین سید حمید روحانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 1 – ص 90

 ---------------------------------------------------------------------------

زیارت رجبیه را بخوانید

یک وقت امام در یک سخنرانی که به عنوان موعظه در نجف داشتند سفارش می کردند:"شما این زیارت رجبیه را بخوانید چون در زیارت رجبیه مقاماتی را برای ائمه خدا ذکر کرده است :"که لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک" که میفرماید:"هیچ فرقی .......

ادامه نوشته

غذای روح

مطالعه غذای روح است. همانطور که اگر فردی نسبت به غذا، بی اشتها باشد، بیمار است؛ فردی هم که روحش گرسنه نشود مریض است. با کتاب خوانی و اشتیاق به خواندن، از مریض شدن روحمان جلوگیری کنیم.


مقام معظم رهبری(حفظه‌الله) :

امروز کتاب خوانی یک وظیفه ی ملی و یک واجب دینی است.

دی بر سر هر بام یکی دیش عیان بود!!

 

 

ای دیش تو بر بام و تو از دیش به تشویش              
تشویش رها کن که مصونی تو ز تفتیش
 
               

پنهان چه کنی دیش دو متری به سر بام
یک سوی بنه پوشش و از دیش میندش

از تاری تصویر مباش این همه دلگیر
از بابت برفک منما این همه تشویش

مرغوب نبودست مگر نوع ال.ام.بی
کاین سان به تو تصویر دهد محو و قاراشمیش

شب تا به سحر بر سر بامی پی تنظیم
از بام فرود آی و خجالت بکش از خویش

دی بر سر هر بام یکی دیش عیان بود
امروز چو نیکو نگری بیشتر از پیش

گر چشم خرد بازکنی موقع دیدن
بربام کسان دیش ببینی زیکی بیش

این سوی عرب ست بود آن سوی سی .ان.ان
این جانب ری می نگرد، آن سوی تجریش

این زیر بلیتش بود از کیش الی قشم
آن تحت تیولش بود از قشم الی کیش

شرقی طلبی دست بر این فیش فشاری
غربی خواهی شست نهی بر سر آن فیش

فریاد از این دیش که چون گاو زراعت
در مزرع افکار من و تو بزند خیش

این دیش چو مار است که هر سو بکشد سر
یا عقرب جراره که هر جا بزند نیش

لوف(1) است اگر دیش شود میش یقیناً
جز بره ی ادبار(2) نمی زاید از این میش

بس نکته که در دیش نهان است ولیکن
چون قافیه تنگ است نگردم پی باقیش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی نوشت ها:

1. والاه!

2. شعری از زنده یاد منوچهر احترامی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خطبه حضرت علي (عليه اسلام) در عيد فطر

 

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در يكى از اعياد فطر خطبه ‏اى خوانده ‏اند و درآن مؤمنان را بشارت و مبطلان را بيم داده ‏اند.

خطبه اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام يوم الفطر فقال:


ايها الناس! ان يومكم هذا يوم يثاب فيه المحسنون و يخسر فيه المبطلون وهو اشبه بيوم قيامكم، فاذكروا بخروجكم من منازلكم الى مصلاكم خروجكم من الاجداث الى ربكم واذكروا بوقوفكم فى مصلاكم و وقوفكم بين يدى ربكم، واذكروا برجوعكم الى منازلكم، رجوعكم الى منازلكم فى الجنه.
عباد الله! ان ادنى ما للصائمين والصائمات ان يناديهم ملك فى آخر يوم من شهر رمضان، ابشروا عباد الله فقد غفر لكم ما سلف من ذنوبكم فانظروا كيف تكونون فيما تستانفون."

اى مردم! اين روز، روزى است كه نيكوكاران درآن پاداش مى‏ گيرند و زيانكاران و تبهكاران در آن مايوس و نااميد مى‏ گردند واين شباهتى زياد به روز قيامتتان دارد، پس با خارج شدن از منازل و رهسپار جايگاه نماز عيد شدن به ياد آوريد خروجتان از قبرها و رفتنتان را به سوى پروردگار، و با ايستادن درجايگاه نماز، به ياد آوريد ايستادن در برابر پروردگارتان را. و با بازگشت ‏به سوى منازل خود، متذكر شويد بازگشتتان را به سوى منازلتان در بهشت ‏برين. اى بندگان خدا، كمترين چيزى كه به زنان و مردان روزه ‏دار داده مى ‏شود اين است كه فرشته‏اى درآخرين روز ماه رمضان به آنان ندا مى ‏دهد و مى ‏گويد:
«هان! بشارتتان باد، اى بندگان خدا كه گناهان گذشته ‏تان آمرزيده شد، پس به فكر آينده خويش باشيد كه چگونه بقيه ايام را بگذرانيد.»

------------------------
محمدى رى شهرى، ميزان الحكمة،ج 7،صص131 -132.

امام خمینی و انس با قرآن

در هفت سالگی قرآن ختم شد

امام در مکتب خانه آخوند ملاابوالقاسم تحصیل می کردند.ملا ابوالقاسم پیرمردی بود که مکتب خانه اش نزدیک ما بود.من هم پیش او درس خوانده بودم.هر یک از ما بچه ها در مکتب خانه روزی نیم جزء قرآن میخواندیم و هر وقت کسی قرآن را ختم میکرد و به آخرمیرسید،رسم بود که به سایر بچه ها و به ملا،ناهار بدهد.امام پس از ختم قرآن که سنش تقریبا هفت سال بود،برای فراگیری ادبیات ودرس عربی نزد شیخ جعفر پسر عموی مادر ما رفت.

آیت الله پسندیده (برادر امام ) –پاسدار اسلام – ش 86

 ---------------------------------------------------------

در کوتاهترین فرصت قرآن می خواندند

امام در فاصله ای که بعد از نماز ظهر و عصر برای ناهار می آمدند،اگر در این مدت کوتاه چند دقیقه ای فرصت پیدا می شد قرآن بر می داشتند و می خواندند که گاهی این اوقات کمتر از دو دقیقه بود ولی ایشان نمی گذاشتند بیهوده عمرشان به هدر رود. 

 مرضیه حدیده چی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 4 – ص46

 

ادامه نوشته

گل گفته هایی از استاد صفایی حائری (از کتاب رشد)


آنها که راه دراز و وقت کم را فهمیده اند، مجبورند که خود را زیاد کنند و رشد بدهند.

برای رسیدن به ورزیدگی، می توان از دقت در مسائل جزیی، شروع کرد.آنها که در مسائل جزیی، دقیق و آماده شده اند، مسائل بزرگ را سطحی و ساده نمی نگرند.

آنها که با معیار اهمیت و ضرورت، به نظم رسیده اند و سازمان گرفته اند، اینها در بن بست نمی مانند و در درگیری ها نمی شکنند.

در هنگام پاداش نسبت سرمایه ها و سودها را می سنجند نه سرمایه ها و نه سودها را.

رشد،زیاد شدن انسانی است كه به استعداد های تكامل یافته اش جهت می دهد و آن ها را از بن بست می رهاند و به دنبال روش حركت و صراط و رهبری می افتد و ضرورت مذهب را می یابد.

انسان بی نهایت سرمایه دارد و بی نهایت راه دارد و فقط هفتاد سال وقت برای تجارت.
ما از استعداد های عظیم انسان می یابیم كه انسان بیشتر از این محدوده ی هفتاد ساله است. انسان برای این زندگی محدود به این همه استعداد نیاز نداشت.

آنهایی که در این دریا، بی روش، بی وسیله، بی راهنما، حرکت می کنند، نه تنها چیزی به دست نمی آورند، که همه چیز را از دست میدهند و خویشتن را جا می گذارند و به موج می سپارند.

رشد در برابر خسر است و كمال، در برابر نقص.

رشد رهبری كردن استعداد های تكامل یافته است.

قرآن كتابی بود كه به انسان، نه تكامل، كه رشد را هدیه میداد...یهدی الی الرشد.

برای بدست آوردن سرمایه ها و استعداد های انسان، دو راه هست:یكی مقایسه با موجودات دیگر و دیگری ، نیازها.

انسانی كه در دو بعد ماده و اخلاق شكل گرفته و به تكامل رسیده، اما جهت ندارد و راه ندارد، به بن بست و عبث و پوچی عمیق تری گرفتار خواهد شد.

آنچه كه به اوج خویش رسید، مثلا قدرت بازوها، قدرت فكری، قدرت عقلی، قدرت روحی و ... هنگامی كه به اوج خود رسیدند  و از نقص ها رها شدند، تازه همین ها همراه یكی از دو حالت رشد و یا خسر هستند.


ادامه نوشته

ایمان و اخلاق خوب

بهشت برین

پیامبر اکرم (ص):

کامل ترین مردم از جهت ایمان خوش اخلاق ترین آنها می باشد.

بحار ج 103 ص 226

شک یا پرسش از دین

شک

آیا شک زمینه ی یقین است ؟ اصلا می شود درباره ی خدا و اسلام , معاد , بهشت , جهنم و ... شک

 کرد ؟

 شهید  مطهری در کتاب "پيرامون جمهوری اسلامی " می گوید :

"دينی كه از مردم در اصول خود تحقيق می‏خواهد ( و تحقيق هم يعنی به‏ دست آوردن مطلب از راه تفكر و تعقل ) خواه نا خواه برای مردم آزادی فكر قائل است می‏گويد اصلا من از تو " لا اله الا الله " ی را كه در آن فكر نكرده ای و منطقت را به كار نينداخته ای نمی‏پذيرم نبوت و معادی را كه تو از راه رشد فكری انتخاب نكرده ای و به آن‏ نرسيده ای من از تو نمی پذيرم پس ناچار به مردم آزادی تفكر می‏دهد مردم‏ را از راه روحشان هرگز نمی ترساند ، نمی گويد مبادا در فلان مسئله فكر بكنی كه اين ، وسوسه شيطان است و اگر وسوسه شيطان در تو پيدا شد به سر در آتش جهنم می‏روی در اين زمينه احاديث زيادی هست از آن جمله است كه‏ پيغمبر اكرم فرمود : از امت من نه چيز برداشته شده است يكی از آنها اينست : « الوسوسه فی التفكر فی الخلق » يا : « التفكر فی الوسوسه فی‏ الخلق » يعنی يكی از چيزهايی كه امت مرا هرگز به خاطر آن معذب نخواهند كرد ، اينست كه انسان درباره خلقت ، خدا و جهان فكر بكند و وساوسی در دلش پيدا بشود مادامی كه او در حال تحقيق و جستجو است ، هر چه از اين‏ شكها در دلش پيدا بشود ، خدا او را معذب نمی كند و آن را گناه نمی‏ شمارد. "

اما با این شک چه باید کرد ؟

اين‏ شك كه پيدا شد بايد برای رفع آن تلاش كنی شك منزل بدی است ولی معبری خوب و لازم است . وقتی بد است كه تو در همين منزل بمانی ، شک برای بشر خوب است، اما نه این که هدف خوبی باشد و این شک روز به روز گسترده تر شود و بعد به خودت بیایی و ببینی که دیگر به هیچ چیز اعتقاد نداری و به همه چیز با دید شک و تردید نگاه می کنی.

در این پست قصد دارم سایت خوب و ارزشی http://www.x-shobhe.com  را که آماده پاسخگوئی به شبهات و سوالات ارسالی در زمینه های اعتقادی و سیاسی , قرآنی و ... از سوی بازدید کنندگان این سایت است را معرفی کنم . برای رفع شکها و تزلزل ها و تبدیل آن ها به یقین و ایمان هر چه سریع تر اقدام کنیم ، هیچ وقت دیر نیست!

ایمان و محبت

 

دوستت دارم

پیامبر(ص):  هرچه ایمان انسان کامل تر باشد به همسرش بیشتر اظهار محبت می کند.

بحار ج103 ص 228

از نماز خسته شدم!!

 

دیگر نمی خواهم نماز بخوانم ، از نماز خواندن خسته شدم ، مگر نماز معراج مومن نیست ، مگر نباید از نماز خواندن لذت برد؟ من این وسط چه کاره ام ؟ چه می کنم ؟ گوشم پر است از این که از نمازت لذت ببر ، چرا باید نمازی را بخوانم که از آن هیچ نمی فهمم هیچ لذتی نمی برم ؟  خدایا از نمازم خجالت می کشم چه کنم؟؟!!

اگر این سوالات در ذهن شما هم هست کلیک کنید :

چگونه یک نماز خوب بخوانیم (پناهیان) -1

چگونه یک نماز خوب بخوانیم (پناهیان) -2

چگونه یک نماز خوب بخوانیم (پناهیان) - 3

چگونه یک نماز خوب بخوانیم (پناهیان) - 4

چگونه یک نماز خوب بخوانیم (پناهیان) - 5

 

 

زندگی شخصی رهبر انقلاب از زبان خودشان

یک خاطره شنیدنی از غلامعلی حداد عادل درباره ضرورت تشریح شرایط خانوادگی قبل از ازدواج از نگاه رهبر انقلاب.
به گزارش جهان غلامعلی حداد عادل نقل می کند که چند روز پس از خواستگاری خانواده رهبر انقلاب از دخترم، کاری پیش آمد و رفتم حضورشان.
 در جریان ملاقات بعد از خواستگاری این گفتگوها مطرح شد:
_ آقای دکتر اگر خدا بخواهد با هم خویشاوند می شویم!
_ چطور؟
_ آقا مجتبی و دختر خانم شما ظاهرا یکدیگر را پسندیده اند و در گفتگو به نتیجه رسیده اند،حالا نظر شما چیست؟
_ اختیار ما هم دست شماست!
_ ببینید!شما و همسرتان استاد دانشگاه هستید و زندگیتان با زندگی ما متفاوت است.تمام زندگی ما غیر کتابهایم،یک وانت لوازم کهنه است.خانه ی ما دو اتاق اندرونی دارد و اتاق بیرونی که مسئولان می آیند و با من دیدار می کنند. من پولی برای خرید خانه ندارم؛یک خانه اجاره کردیم.یک طبقه اش برای آقا مصطفی و یک طبقه هم آقا مجتبی.ما زندگی معمولی داریم و شما زندگی خوبی دارید،مثل ما زندگی نکردید،آیا دختر شما حاضر است با این وجود با پسر من زندگی کند؟
عین این جملات ظریف و دقیق را به دخترم گفتم،او هم با روی باز استقبال کرد.
برگرفته از کتاب یک سبد گل محمدی

 

 پاسخ آیت آلله بهجت( رحمه الله علیه)به یک مفسد اقتصادی

    از کارهای خیری که انجام داده ای توبه کن!

ادامه نوشته

راه امام روشن است

                          ميخواهند چشم وگوش بسته تسلیم آنها باشیم        
ادامه نوشته

 خاطره‌اي از تشرف مقام معظم رهبري به حرم امام رضا (ع)

             خاطره‌اي از تشرف مقام معظم رهبري به حرم امام رضا (ع)

اگربقيه افراد مي‌توانند ازنزديك قبرامام

هشتم (ع) را زيارت كنند، فرزندان من

هم بيايند.

ادامه نوشته

رهبر خوبی ها

رهبر خوبی ها:

سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم/چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم

در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش/چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم

لب باز نکردم به خروشی و فغانی/من محرم راز دل طوفانی خویشم

یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی/عمری است پشیمان ز پشیمانی خویشم

از شوق شکر خند لبش جان نسپردم/شرمنده جانان ز گران جانی خویشم

بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر/افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم

هرچند "امین"،بسته دنیا نیم اما/دل بسته یاران خراسانی خویشم...

انسانها چهار دسته اند

انسانها چهار دسته اند

 

 

دسته اول

آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

ادامه نوشته