بال بزن حمید ... بال بزن
خیلی وقت بود که می خواستم از داییم (شهید حمید شاهید) چیزی بنویسم ...
نمیشد اما ... نمیدونم چرا ولی انگار هیچ چیز فراهم نبود ...
تا اینکه این مطلب در مورد داییم به دستم رسید و چه بهتر که توسط موسسه ای (موسسه توانمندسازی و حمایت ازمعلولین و افراد بی سرپرست فتح المبین)که نام این شهید بر سر در آن است منتشر شود.
بر اساس روایت خاطرات جواد فیاض ، همرزم شهید ، و محمود شاهید برادر شهید به روایت علی ناصری
"این راه بی بازگشت است. خاکش بوی مرگ می دهد. مرگ که نه ... بوی سفر. اینجا اگر از کسی بپرسی علم بهتر است یا ثروت؟ با تعجب نگاهت می کند و با لبخندمی گوید: البته عشق. و حمید هم همین را گفته بود. همان روز های اول جنگ رفته بود.و به خاطر سخت کوشی و لیاقتش شده بود مدیر داخلی سپاه حمیدیه.
حالا همه جا زیر آتش دشمن است. دشت جفیر را نیروهای عراقی تصرف کرده اند و برای آزاد سازی اش قرار است نیروهای سپاه و ارتش همزمان از سه محور حمله کنند. خمپاره ها مثل طبل های بزرگ کنار گوش آدم صدا میکنند و خاک به هوا می پاشند ... مرگ را میبینی که به بغل دستی ات سلام میکند و او را با خود می برد. با این همه جای درنگ نیست باید پیش بروی . حمله آغاز می شود اما ... جنگ است گاهی پیروز میشوی گاهی نه .از سه محوری که قرار بود حمله کنند دو محور موفق به گذشتن از رودخانه کارون نمی شوند و تلاش نیروهای محور سوم هم بی فایده است. کلی از افراد و ادوات دشمن رانابود کرده اند اما شهید هم داده اند و با این امکانات کم راهی جز برگشت به عقب نیست. روزهای اول جنگ است و هنوز هماهنگی لازم بین نیروها نیست. آسمان آتش است . صداهای داغی از کنار صورتت می گذرد که توی فرهنگ لغت اسم اش گلوله است . حمید و نیروهای سپاه خسته و زخمی خودشان را به این طرف پل کرخه می رسانند و آنجا مستقر می شوند تا دشمن پیشروی نکند. هنوز خستگی را از کوله هاشان زمین نگذاشته اند که از طرف فرماندهی لشکر ارتش پیغام میرسد که عراقی ها دارند فرمانده و بچه های تیپ را محاصره میکنند. به نیرو نیاز دارند و اگر به کمکشان نرویم حتما اسیر یا شهید خواهند شد فرصتی برای تصمیم گیری نیست و حمید غسل شهادت می کند ... لباس مرتب می پوشد ...
دوستانش اما با او شوخی می کنند و قبل از حرکت ، روی پل چاله هایی می کنند تا بعد از برگشتن داخلشان مین های ضد تانک بکارند.
حمید و تعدادی از دوستانش سوار ماشین سیمرغی میشوند و دوباره از پل می گذرند. آن طرف پل جایی که عراقی ها از داخل آب در حال دور زدن رزمنده ها هستند ناگهان توسط حمید ودوستانش غافلگیر می شوند. آتش و گلوله از هر طرف می بارد. عراقی ها مجبور به عقب نشینی می شوند. فرصت کوتاهی برای نفس کشیدن پیش آمده اما دشت ساکت نیست. هنوز هم اطرافت خمپاره و خون است . آنها که زنده مانده اند باید زودتر به عقب برگردند.. اما حمید به آن هایی فکر می کند که روی خاک افتاده اند. حتما جایی مادری پدری یا همسری منتظرشان است. پس لااقل پیکرشان را باید برد تا برای در آغوش گرفتن هدیه ای باشد . حمید از نیروهای پیاده جدا می شود تا جنازه ی شهدا را با سیمرغش عقب ببرد .بقیه ی نیروه ها از داخل آب و محور های دیگر به عقب برمیگردند ولی حمید تصمیم میگیرد از روی پل پیکر بچه ها را عبور بدهد . جایی در تیررس دشمن . تانک ها امان نمی دهند . برای رسیدن به پل باید هی فرمان را به چپ و راست بچرخانی تا خمپاره ها و گلوله های تانک به ماشین نخورد ... نمی دانم چند شهید ، چند مرغ عاشق پشت سیمرغ بوده اند اما حالا همه شان با حمید رسیده اند جلوی پل . نگاه می کند به پل . چاله های خالی مین گذاری شده اند! حتما نیرو های ارتش فکر کرده اند که کسی زنده بر نمیگردد .. یا اگر برگردد نیروی پیاده است نه سواره . ماشین منتظر فرمان حمید است. حمید منتظر فرمان دل ... شاید درآن لحظه با خودش گفته که جای مین ها را میداند و خواهدگذشت. بهر حال رفتن بهتر از ماندن است.همین که حرکت می کند خمپاره در جای خالی ماشین چاله ای بزرگ درست میکند.حمید روی پل ذکر می گوید و پیش می رود ... جای مین ها را می داند اما جای خمپاره ها را خدا می داند و خمپاره ای سوت کشان به سمت اش می آید حمید فرمان میچرخاند و...
همه جا آتش است . اما داغ نیست . نور است . صدای خمپاره ها و گلوله ها دور شده ... حمید با حیرتی عاشقانه نگاه می کند به تکه تکه های بدنش ... نور می گوید ، بیا حمید این همان آتشی است که تو را به بهشت می برد ...بیا ...
حمید دستش را دراز می کند اما دست ندارد . می خندد ... نور لبخند می زند و به آرامی می گوید:
بال بزن حمید ... بال بزن...
تا این لحظه اثری از پیکر حمید شاهید پیدا نشده. حنی پاره های تن اش. استخوانی .. پلاکی ... هر چیزی که آدم موقع دلتنگی به آن فکر کند و یا به سینه فشار دهد ... ولی او زنده است و نزد پروردگارش روزی می خورد."
رفت که هیچ شهیدی مفقود الاثر نشود ... اما خودش ...
این عکس ها برای اولین بار از شهید منتشر میشود:
(اولین نفر نشسته از راست)
--------------------------------------------------------------------------------------
(اولین نفر ایستاده از چپ)
--------------------------------------------------------------------------------------
(اولین نفر نشسته از چپ)
--------------------------------------------------------------------------------------
(فرد سمت راست)