سومین نشست ولایت فقیه -پیشینه جایگاه ، ادله و شبهات
| سومین نشست ولایت فقیه -پیشینه جایگاه ، ادله و شبهات سخنرانی آیت الله مومن 10اسفند 1388 | |
|
| 16 ارديبهشت 1389 ساعت 04:07 | |
|
سخنرانی آیتالله مؤمن مورخ 88/12/10
متن کامل سومین نشست ولایت فقیه، پیشینه جایگاه ، ادله و شبهات که توسط حضرت آیت الله مومن عضو محترم مجلس خبرگان رهبری در سالن اجتماعات فیضیه ارائه گردیده است:
أعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین و لعنةالله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین. این سومین جلسهای است که من مزاحم شما هستم. ابتدا راجع به ولایت پیامبر و ائمه بحث کرده ایم.آنچه که الان می خواهیم صحبت بکنیم انشاءالله تعالی برخی از ادله ولایت فقیه است در زمان غیبت. ادله ولایت فقیه در زمان غیبت عمدتاً روایاتی است که از ائمه وارد شده است و این روایات متعدد هم هست. من در بحثی که خودم کردم فکر میکنم هشت روایت ذکر کردهام و به نظر خودم چهار روایت از آنها دلالتش بر مطلب تمام است. در بین روایاتی که دلالت آن بر ولایت فقیه در زمان غیبت تمام است بنده قصد دارم دو روایت را برای شما عزیزان عرض کنم و کیفیت دلالت آن را هم بیان کنم. یک روایت را امشب خدمت شما عرض میکنم و آن روایت فرمایشی است که حضرت امیر علیه السلام در ذیل خطبه شقشقیه در نهجالبلاغه فرموده است. در این خطبه حضرت متعرض مسأله تصدی ولایت امر بعد از قتل عثمان نسبت به خودشان می شود و می فرمایند بعد از اینکه جریان قتل عثمان پیش آمد مردم آمدند سراغ من و ازمن خواستند ولایت امری را به عهده بگیرم. خیلی هم هجوم آوردند که چه بسا ممکن بود در اثر هجوم آنها بچهها حضرت امام حسن و امام حسین زیر پا بروند. و می فرمایند من هم قبول کردم. در آخر خطبه سرّ قبول کردن را که چرا من قبول کردم با جملاتی حضرت فرموده و ذکر کرده است که این جملات هم بر قسمتی از مطالبی که در آن دو جلسه عرض کردم دلالت دارد و هم حضرت جملهای دارد که دلالت دارد که هر شخص عالم به دینی ( به تعبیر ما همان فقیه. فقیه کسی است که دانا نسبت به همه مسائل دینی است و مجتهد مطلق کسی است که خودش به خاطر قدرت علمی که دارد تمام احکام و امور دینی را میتواند به دست بیاورد.) حضرت در ذیل آن جملهای دارد که از آن استفاده میشود که خدا وظیفه علما قرار داده است که بیایند و ولایت امر مردم را به عهده بگیرند. آن وقت ما از همین جمله که حضرت فرمودند خدا وظیفه علما قرار داده استفاده میکنیم که پس از ناحیه خداست نه مردم. بلکه خدا وظیفه علما قرار داده است که وقتی وضع مردم نابسامان بود کنار ننشینند و بگویند به ما ربطی ندارد ما چه کار به این کارها داریم مثلاً داخل سیاست بشویم. نخیر وظیفه الهی علما را خدا قرار داده است که علما بیایند و ولایت و سرپرستی امت را به عهده بگیرند آن وقت ما از همین جمله استفاده میکنیم که خدا این وظیفه را برای علما قرار داده است و اگر علما هم کوتاهی کنند و نیایند مسؤولند. مثل نماز و روزه گرفتن همه مان است که اگر ما نکنیم گناهکاریم آنها هم وظیفهشان است. و چون وظیفه خدایی است به مردم مربوط نیست. این مطلبی است که از همان شب های اول عرض کردم که ولایت پیغمبر و امام به مردم ربطی ندارد از طرف خداوند است خداوند هم اختیاردار همه بشریت است همه انسانها است و طبعاً اگر کسی را مسؤولیتی برایش قرار داد و ولایت امر امت را بر او قرار داد و به مردم هم فرمود باید از اینها تبعیت بکنید هم ولایت برای او اثبات می شود، به جعل الهی و هم وظیفه مردم است که بیایند تبعیت کنند. و اگر مردم نیایند گناه کردهاند. درمورد این خطبه از دو جهت باید بحث بشود یکی راجع به اینکه آیا این خطبه که یک روایت مهم و ارزشمندی است سند دارد یا نه؟ و یک بحث هم دلالتی است که هر دو جهت را به صورت اجمال عرض میکنم. اما از نظر سند خود نهجالبلاغه و یا به تعبیر دیگر بگویم محتوای این خطبه یک محتوای بلندی است که افراد عادی نمیتوانند بگویند خود این کاشف است که گوینده آن یک آدم و شخصیت جامع علمی بوده که به این حرفها علم داشته است. این علو مضمون عبارات همین خطبه کاشف از این است که از معصوم صادر شده است. ولی علاوه بر این، متن این خطبه که خطبه شقشقیه به آن میگویند غیر از نهجالبلاغه که سید رضی نقل کرده است مرحوم صدوق شیخ المحدثین که بعد از مرحوم کلینی و قبل از شیخ طوسی و شیخ مفید بوده است. مرحوم صدوق در دو کتابش این خطبه را آورده است. یکی در کتاب علل الشرایع است و یکی هم در کتاب معانی الاخبار و در این دو کتاب چند سند برایش ذکر کرده است و سند ایشان تا امیرالمؤمنین علیه السلام می رسد. سند، سند معتبری است. هم سند معانی الاخبار و هم سند علل الشرایع. همين که در دو کتاب معتبر مرحوم صدوق که خودش از بزرگان اهل حديث و علماي قديم ما هست وقتي ايشان ذکر کرده باشد افرادي هم که نقل کردهاند و راوي هستند افراد مورد اعتماد باشد همين براي ما بس است. تمام علماي ما از بعد از ائمه معصومين علیه السلام از اول زمان غيبت بلکه در زمان غيبت اين احکامي را که به دست ميآوردند به وسيله همين نقل از همديگر بوده است. افراد ثقهاي بودند مورد اعتماد بودند که دلشان هم براي دين و اسلام سوخته بود هم به حکم آيه شريفه که و لولا نفر من کل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين خودشان کوچ ميکردند و با زحمتي ميرفتند به خدمت امام معصوم علیه السلام ميرسیدند و مطالب ديني را از آن بزرگواران ياد ميگرفتند که خودشان ياد بگيرند و هم لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم بعد از اين که ياد ميگرفتند به ديگران ميرساندند. خيلي زحمت کشيدند يک روايت که ميخواستند از امام عليه السلام به دست بياورند به عنوان ميوه فروش ميرفتند يک چرخي به قول ما ميوه روي آن ميگذاشتند و ميرفتند نزديک منزل امام عليه السلام و وارد ميشدند و احکام را ميگرفتند و خود اينها به ديگران منتقل ميکردند و احکام هم که به ديگران منتقل ميشد از اول در خود زمان ائمه عليهم السلام هم ناقلين به ديگران اشخاص ثقه و مورد اعتماد بودند اين مسأله ولايت فقيه چيز تازهاي نيست اين هم يکي از امور ديني و اسلامي است که به وسيله اشخاص ثقه براي ما وقتي نقل شده باشد مثل واجبات نماز است و فلان چيز واجب است و حرام است و مکروه است مثل همانها و بالاخره اگر روايت معتبري باشد براي ما حجت است و نميتوانيم آن را کنار بگذاريم. حالا در نهج البلاغه همين خطبه شقشقيه که عرض کردم صرف نظر از اين خود متن آن متن عالي است که کاشف از اين است که گوينده اش شخص معمولي نبوده و با امام و کسي که از امام گرفته تطبيق ميکند علاوه بر اين که در کتاب معاني الاخبار صدوق و علل الشرايع صدوق به سند معتبر نقل شده است که بنده در اين بحثي که داشتهام اينها را کاملا بررسي کردهام و به روشني گفتهام که اين اشخاص معتبر هستند و اين سند سند معتبري است و اشکالي نيست. بنابراين از نظر سندي کسي ممکن است اشکال کند که خب يک روايتي يک گوشهاي بوده چه بسا يک آدم بي اطلاع و غير موثقي نقل کرده و حجيت از جهت سندي ندارد نه اين طور نيست. از نظر دلالت ما به آن قسمت اول اين روايت که به خلاف هاي عده ای اشاره می کند کاري نداريم. حضرت بعد از اين که ولايت امر را قبول ميکند و اجتماع زياد مردم را به سمت خودش ذکر ميکند و بعد از اين ميفرمايد من قبول کردم آخرش جملاتي که ميفرمايند ميفرمايند اما والذي فلق الحبة و بريء النسمة قسم به آن کسي که حبه را ميشکافد يعني يک دانه گندم يا ارزن وقتی زير خاک رفت يک حبه ريزي است که شکافته ميشود و از آن يک چيزي ميرويد. قسم به آن کسي که حبه را ميشکافد قدرتش همه چيز را فرا ميگيرد که خداوند تعالي است و قسم به آن کسي که انسان را خلق کرده است يعني قسم به خدا. منتها اشاره کرده به اين دو جهتي که عنايت شديد خداوند را و قدرت بزرگ او را ميرساند. لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر الان هم که من پذيرفتهام، لولا حضور الحاضر، اين کساني که حاضر شدهاند آمدهاند با من بيعت ميکنند و من را ولي امر خودشان انتخاب ميکنند اگر اينها حضور نداشتند و قيام الحجة بوجود الناصر و حجت بر من تمام نميشد به خاطر اين که ناصر و ياوري دارم که آن وظيفه ولايت را محقق بکنم اگر اين دو تا چيز نبود حضور الحاضر مردم کمک يار باشند و اگر حجت بر من تمام نميشد به خاطر وجود ناصر. يعني مردم کمک هستند. اگر اين نبود و ما أخذ الله علي العلماء ان لايقاروا يعني آنچه خدا بر علما گرفته است که سکون نداشته باشند يقاروا هم از باب مفاعله است يعني باز قرار داشتن است و کنار هم بودن است. اگر اين معنا را خداوند بر علما نگرفته بود اگر نگرفته بود اين را بر علما ان لايقروا در نهج البلاغه يقاروا هست خود معاني الاخبار و کتاب علل الشرايع و شايد امالي شيخ طوسي يقروا است ولي معنايش يکي است ان لايقروا قرار و سکون نداشته باشند علي کظة ظالم در مقابل پر خوري و بي بند و باري شخص ظالم اگر خدا پيمان نگرفته بود از علما که قرار نداشته باشند در مقابل پرخوري و کثافت کاريهاي بي رويه اشخاص ظالم و لا سغب مظلوم و همين طور پيمان نگرفته بود که اينها سکون نداشته باشند در مورد ظلم فراواني که به مظلوم ميشود. اگر اينها نبود لألقيت حبلها علي غاربها من ميانداختم ريسمان ولايت را روي دوش خودش و لسقيت آخرها بکأس أولها آخر کار ولايت را هم به همان جامي که اول به ولايت دادم ميآشاميدم. رهايش ميکردم. ننگ بر ولايتي که فقط جنبه دنيايي دارد ، البته این ننگ در صورتی است که فقط دنيا را حساب بکنيم، اما وقتي که خدا فرموده است که از شما پيمان گرفته است بر دوش علما که نخير نميشود بگويي ننگ. ان لايقاروا پيمان گرفته است که سکون نداشته باشيد در مقابل ظلمي که ظالمين ميکنند و مظلوميتي که بر ستمکشيدهها وارد ميشود نبايد سکون داشته باشند. پاي خدا در ميان است چون خدا فرموده است که نکند سکون و آرامش داشته باشيد از اين جهت من هم قبول کردم و اگر اينها نبود لالقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بکأس أولها. و لألفیتم دنیاکم هذه عندی أزهد من عفطة عنز و می دیدید که اين دنيايتان را من به اندازه آب بيني بز بي رغبتتر به آن هستم. اگر مسأله دنيا باشد اين بود. خيال کرديد که حالا من ميخواهم چهار صبا بيايم رياست بکنم. لألفیتم من به رغبت تر بودم به آن از رغبتي که به يک آب بيني بز براي انسان باشد. اما مسأله آن است که خدا پيمان گرفته بر علما که اگر خلافکاري بشود اشخاصي حقوق ديگران را تضييع ميکنند و به اشخاص ستم بشود پيمان گرفته است که علما نبايد اينجا سکون و آرامش داشته باشند روي اين جهت وظيفه الهي است پاي خدا ميان آمد من بايد از فرمان خدا اطاعت کنم نميشود اينجا کوتاه بيايم بگويم به من چه به سياست کار ندارم. اين اگر اسمش سياست است خداست خدا فرموده بايد آمد بايد آمد کار را به عهده گرفت تا هيچ ستمگري ستم نکند و به هيچ مظلومي ستم نشود چون اين طور است من مجبور هستم بيايم. و ديگر حساب اين که بخواهم دنيايي براي خودم تحصيل بکنم و منصب رياستي براي خودم داشته باشم نیست. منتها خب دنيا طوري شده است که فردی اين چنيني گرفتار يک مشت هرزه بشود که نگذارند آنچه که خدا و پيغمبر فرموده عمل بشود. ديگر واقعيت است چه کار بايد کرد. يعني حالا هم همين گندکاري آنها باعث اين شده که الان هم بيشتر مسلمانهاي روي زمين تابع ولايت اميرالمؤمنين سلام الله عليه نيستند. همه اش از همان خلافکاري هايي که اينها ميکردند بر ميخيزد. يعني اين وظيفه است. خب در اينجا حضرت در واقع خود همين که خداوند دستور داده است که علما در مقابل اين خلافکاري سکون نداشته باشند اين را دليل بر پذيرش قرار داده است. اگر گفته بشود چرا جلوتر اين کار را نکرد مگر خدا بعد از مردن عثمان اين دستور را داده است؟ خدا هميشه از علما پيمان گرفته است که در مقابل خلافکاريها و ظلمي که ظالمين ميکنند سکون نداشته باشند. و در مقابل ستمي که بر مظلومين ميشود سکون نداشته باشند چرا جلوتر نکرد. اين دو جمله اول لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر پاسخ همين شبههاي است که ممکن است به ذهن بيايد. و آن پاسخ به اين صورت است که آيا من ميتوانستم بکنم و نکردم؟ حضرت فرموده اگر مردم نميآمدند و قيام الحجة بوجود الناصر حجت بر من تمام نميشد به واسطه اين که ناصر که مردم هستند آمدهاند يعني جلوتر اگر نيامدم براي اين که نميشد خدا من را ولي امر قرار داده است به پيامبر هم فرموده است بلغ ما أنزل إليک من ربک پيغمبر هم فرمود مگر من ولي امر شما نيستم؟ مردم گفتند چرا. بعد فرمودند من کنت مولاه فهذا علي مولاه ولايت امر قرار داده است و حالا اينجا هم ميفرمايد پيمان گرفته است از علما که در مقابل ظلم ظالمين و ستمي که بر مظلوم ميرود سکوت نداشته باشند اما نيامدم براي اين که مردم نيامدند سراغ من. مردم گول خوردند. مردم يعني مردم عادي. و الا اينها که به اصطلاح بزرگ ترها و سران اين فتنه مقابل اسلام بودند آنها که خواستند از اول خلاف بکنند. مردم بيچاره را هم گول زدند و مردم نيامدند که بگويند آقا شما که خدا ولي امر قرار داده بر ما اولي بالمؤمنين من انفسهم هستيد بيايد آقا ما هم در خدمتتان هستيم ولي چون مردم نيامدند حجت بر من تمام نبود. يعني تکليف بود آن وقت هم ميبايست من بيايم اما چون بنابر اين نيست که تکاليفي که خدا کرده و اموري که بايد تحقق پيدا کند به جبر و بدون رعايت اختيار مردم قرار بگيرد. و الا اگر اين طور باشد هيچ گناهي نبايد بشود هيچ کس نبايد خلاف بکند براي اين که هر کس که بخواهد خلاف کند خدا اختيار را از او سلب ميکند و طوري ميکند که حتماً شرب خمر نکند غيبت نکند زنا نکند نمازش را ترک نکند روزه اش را ترک نکند. اين اختيار اقتضا ميکند که مردم بعد از اين که حجت خدا بر آنها تمام شد به آنها فرمود که اين پيامبر اسلام گفتههايش گفتههاي من است دستوراتي که او ميدهد دستورات من است شما هم بايد به حرف من گوش بکنيد به حرف پيغمبر گوش بکنيد براي اين که از ناحيه من است. پس جلوتر که نيامدم براي اين که کسي حاضر نبود. و حجت بر من تمام نبود و نميتوانستم. نگویید که خب خدا که ميتوانست البته ولي خدا ميتواند که جلوي همه افرادي را که ميخواهند گناهکار باشند ترک واجب کنند و فعل حرام به جا بياورند جلويشان را بگيرد ولي اين طور نيست که اختيار مردم را خدا سلب کرده باشد بلکه اختيار مردم هم کسي که ثواب به اطاعت ميکند و هم کسي که گناه ميکند هر دويشان در اختيار داشتن علي السواء هستند و حکمت بالغه الهي اقتضا دارد که اين اختيار براي آنها باشد آن وقت با وجود اختيار عقلشان را هم يک مقدار به کار بيندازند که همه آنچه را که خدا فرموده به صلاح اينها هست. اگر گفته کاري را انجام ندهيد انجام آن کار به ضرر شماست که گفته است لاتشربوالخمر و لاتقربوالزنا و اگر گفته نماز هم بخوانيد براي اين که نماز خواندن به نفعشان است. عقلشان را به کار بيندازند خدا دستور داده انجام بدهند آن وقت اينجاست که کسي که گوش به حرف ميکند پيش خدا ارزشمند ميشود و اگر نه، نه. بنابراين چون مردم حاضر نشدند ولايت امر من داشتم پيامبر فرموده خدا فرموده بلغ ما انزل اليک من ربک ولکن مردم بايد بيايند تا من بتوانم نميشود که به جبر و بدون اختيار من کار را انجام بدهم. من سرپرستي کنم مردم آمادگي نداشتند نيامدند و حجت بر من تمام نبود. اين همان مسألهاي را که عرض کردم که تکليف الهي است براي امام و پيامبر که ولايت امر مردم را به عهده بگيرد همان معنا را دلالت ميکند. تکليف من بوده ولايت امر، ولي مردم هم بايد بيايند اگر مردم نيايند يا بايد جبراً و بدون اختيار خدا مردم را وادار کند که بنا نيست اين طور باشد و تمام تکاليف الهي همين طور است و من هم چون مردم نيامدند ميتوانم بگويم خدا تو فرمودي ولايت امر داشته باش وظيفهاي برمن قرار دادهاي اما وقتي مردم نميآيند نميتوانم. من هم معذورم. اما حالا که مردم آمدند ميتوانم ولايت امر را به عهده بگيرم. لذا آن تکليفي که اساس کار است در اينجا که أخذالله علي العلماء أن لايقاروا علي کظة ظالم و لا سغب مظلوم آن تکليف به اصطلاح ما تنجز پيدا ميکند ديگر نميشود از آن گريخت. به این نکته توجه کنيد جلوتر ميگفتم مردم در ثبوت ولايت براي پيامبر و امام نقش ندارند. الان هم ميگوييم. يعني در مورد پيغمبر خدا فرموده است النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم. مردم در ثبوت ولايت براي پيامبر و همين طور براي اميرالمؤمنين نقشي ندارند اما اگر بخواهد در خارج اين چيزي را که خدا قرار داده وجود خارجي به خود بگيرد و تحقق پيدا کند اگر مردم نيايند تحقق پيدا نميکند. اين مقدار مردم نقش دارند نه اینکه ولايت را آنها ميدهند ولايتي را که خدا داده براي اين که امور مردم کما هو حقه تحقق پيدا کند وقتي تحقق پيدا ميکند که مردم بيايند اين اندازه نقش دارند و حالا اين قهراً پاسخ برخي از همين سوالات هم هست که مقام معظم رهبري سلمه الله تعالي يا حضرت امام رضوان الله تعالي عليه اينها فرمودند که مردم نقش دارند بله مردم نقش دارند مردم نباشند نميشود حضرت امام ولايت امر دارد ولکن مردم بايد بيايند تا بتواند در مقابل صدام بايستد مردم بايد بيايند تا بتواند در مقابل گروهکها بايستد. او روشنگري خودش را ميکند به مردم اعلام ميکند مردم هم ميدانند که بي خود نميگويد خودشان بلند ميشوند ميآيند. اما ميآيند براي عمل به وظيفه. نميآيند براي اين که ولي امر ولي امر بشود. او ولي امر هست. اکر مردم نيايند گناه کردهاند. اينجا هم همين طور است. اين جمله هم دلالت دارد که اصل ولايت از طريق آمدن مردم نيست ولکن براي تمام شدن حجت بر ولي امر که بتواند به وظيفه اش عمل بکند وجود مردم نقش دارد. خوب اين توضیحی است نسبت به نقش مردم در تحقق ولايت امر خارجاً و پياده شدن آن و نه در اصل ثبوت ولايت براي اميرالمومنين و پيامبر بزرگوار و هر کس که از طرف خدا ولي امر باشد. ولايت امر را مردم نمي دهند ولايت امر را خدا مي دهد ولي اگر اين ولايت امر بخواهد کارگر بشود و در خارج تحقق پيدا بکند بايد مردم باشند. و الا اگر مردم نيامدند گناه کرده اند چون لازم بود بيايند کمک کنند ولي امر را براي اين که اهداف عالی خداوند تعالي و اسلام تحقق پيدا بکند. نيامدند گناه کردند و بزرگ ترين گناه است. همان طور که از فرمايشات حضرت امام رضوان الله تعالي عليه مکرر آمده است. براي اين که خواسته هاي خدا محقق نميشود. احکام الهي بايد محقق بشود ، نيامدن مردم باعث ميشود که احکام الهی محقق نگردد اگر حضرت سيدالشهدا (ع) به شهادت رسيد براي همين بود که اينها نگذاشتند حضرت امير در رأس امور باشد. و الا اگر مردم آمده بودند آن جريانات پيش نمي آمد. حالا اين تکه اش که تا حالا عرض کرده ام نسبت به اميرالمومنين و ائمه معصومين است. از همين عبارت مي خواهيم استفاده کنيم که وظيفه فقها و علماي دين هم همين است که أن لايقاروا علي کظة ظالم اگر بنا شد که عده اي خلافکاري مي کنند هر کار دلشان مي خواهد مي کنند پدر مردم را در مي آورند حقوق آنها را تضييع مي کنند اموالشان را از بين مي برند هر طور خودشان خواستند عمل مي کنند بر علما خدا پيمان گرفته و وظيفه قرار داده است که سکون نداشته باشند در مقابل ظلمي که به ديگران ميشود. علما يعني چه؟ يعني دانايان به دين. در آن ننوشته که اخذالله علي الائمه معصومين ان لايقاروا ،بلکه أخذالله علي العلماء بر علما خدا پيمان گرفته که سکون و آرامش در مقابل ستمي که ستمگران مي کنند و ستمي که بر ستمديدگان وارد ميشود سکون نداشته باشند. اگر من هم بنا شد که عالم به دين باشم جزئي از علما هستم حضرت امام هم وقتي عالم به دين بود که بود جزو اشخاصي است که اخذ الله عليه ان لايقار علي کظة ظالم و لا سغب مظلوم. و اميرالمومنين هم از علما است البته معلوم است که علم ديگران در حد علم اميرالمومنين نيست ولي علما يعني دانايان، اميرالمومنين هم جزء دانايان به دين هستند کاملا دين را بلد است و کساني هم که در مکتب آن بزرگوار بزرگ شده اند و دين را شناخته اند آنها هم علما هستند. اگر فرموده اخذالله علي العلما خدا بر علما پيمان گرفته است که لايقاروا علي کظة ظالم و لا سغب مظلوم يعني حتي بر علمايي که دين را مي شناسند از روي ادله معتبره اي که قرآن شريف باشد و روايات معتبر که دين را مي شناسند اينها هم آنهايي هستند که فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم آنها هم وقتي آمدند چيز ياد گرفتند متفقه و فقيه شدند. آنها هم علما هستند بنابراين اين جمله اي که اينجا اميرالمؤمنين در آخر ذکر کرده است تطبيق بر خودش فرموده ولي فرموده چون من هم از علما هستم خواستم خلاف اوامر الهی عمل نکنم. اين فرموده اي را که اميرالمؤمنين ذکر کرده است که خدا پيمان گرفته، پيمان گرفتن خداست از علما و اختصاص ندارد علما به معصوم تنها آنها را هم شامل ميشود منافاتي هم ندارد تا معصوم هست ديگران حق نداشته باشند يا بعضي از علما اگر باشند بعضي ديگر حق نداشته باشند ولي بالاخره اين پيمان را خدا گرفته است علما نمي توانند بگويند ما معصوم که نيستيم حضرت امير فرموده خدا از علما پيمان گرفته است شما هم جزء علما هستيد نمي شود سکوت کنید و بگوييد که ولي امر عجل الله تعالي فرجه الشريف که غايب هستند ما ديگر رها مي کنيم هر چه شد شد. نخير. أخذ الله علي العلما ان لايقاروا و شما نبايد قرار داشته باشيد اين است که وظيفه علما ميشود. که بيايند وظيفه را خدا قرار داده است نه اخذ الله که مردم بيايند اينها را انتخاب بکنند. نه. خدا بر عهده آنها قرار داده که در مقابل خلافکاري ها سکوت و سکون نداشته باشند. و وقتي آمدند به ميدان کار و خواستند اين سرپرستي مردم را به عهده بگيرند و جلوي ستم ستمگران و ستمي که بر ستمديدگان وارد ميشود بگيرند عين اميرالمؤمنين ميشود. اميرالمؤمنين مي فرمايند من که آمدم براي اين که به اين وظيفه عمل کنم. يعني هر کس که از علما شد بايد بيايد به اين وظيفه علم کند و طبعاً همان طوري که من که الان وظيفه مند شدم در مورد همه علما نیز همين طور است. من هم اگر وظيفه مند شدم براي اين که خواستم گفته خدا را پياده کنم. قهراً کساني که علما باشند ولو لم يکونوا معصومين اينها هم اين وظيفه برايشان هست و اين وظيفه از طرف خداست و بايد بيايند وقتي هم آمدند عين اميرالمؤمنين که چه اختياراتي خداوند به دنبال اين که اخذ الله علي العلماءان لايقاروا علي کظة ظالم و سغب مظلوم چه اختياراتي براي او قرار داد براي علما هم قرار داده ميشود و اين ولايت امر هر يک از علما را که بيايند در مقابل ستم ستمگران بخواهند بايستند و جلوي ستم شدن بر ستمديدگان را بگيرند اين اختيارات بر آنها ميشود. اين خودش يک دليل معتبر السند و معتبر الدلالة است که بر ولايت امر علما هم دلالت دارد. |




امام خامنه ای : شما جوان های دانشجو، افسران جوان این جبهه اید؛ نگفتیم سربازان؛ چون سرباز فقط منتظر است که به او بگویند پیش؛ برود جلو؛ عقب بیا، بیاید عقب. یعنی سرباز، هیچ گونه از خودش تصمیم گیری و اراده ندارد و باید هر چه فرمانده می گوید، عمل کند. نگفتیم هم فرماندهانِ طراح قرارگاه ها و یگان های بزرگ؛ چون آنها طراحی های کلان را می کنند. افسر جوان، توی صحنه است؛ هم به دستور عمل می کند، هم صحنه را درست می بیند؛ با جسم خود و جان خود، صحنه را می آزماید. لذا اینها افسران جوانند. دانشجو، نقشش این است. حقیقتاً افسران جوان، فکر هم دارند؛ عمل هم دارند؛ توی صحنه هم حضور دارند؛ اوضاع را هم می بینند؛ در چهارچوب هم کار می کنند.